بر او که از درون متلاشی ست.
منو ببخش.چون قرارمون این بود که نقاشیت کنم، که شعرت کنم. که بغض ملتهبی رو که توی چشمهات منفجر شده همه جا تصویر کنم. و یا سنگینی نگاه سیاهتو روی دست و دست خطم به چشمای همه نشون بدم... و هیچ کدوم از این کارا رو نکردم. اصلا حتی وقتی که بغض عین تیغ تو گلوم گیر کرد، همه ش به فکر گلوی دردناک خودم بودم و حتی به ذهنم خطور نکرد که حنجره ی تو این روزها چه سوزش سختی رو متحمل می شه. منو ببخش. چون قرار بود گوشامو برای تشخیص صدای تو از پشت یک خروار صدای دوست نداشتنی تیز کنم و با تو لبخند بزنم. با صدای تو بخندم. نشد. و گوشام طعم لیمو شیرین های دروغکی رو چشید و برای یه لحظه هم آهنگ صدای تو رو مزمزه نکرد. منو ببخش. من با خودم هم رو راست نبودم. من به خودم هم دروغ گفتم. و می دونم که برات چقدر مایه ی دردسر و غصه م .منو ببخش.
بعد نوشت:دلم می خواد سرمو بذارم رو شونه ی وحشی بافقی و گریه کنم. شاعر تو را زین خیل بی دردان... !
بعد تر نوشت: دنیای بشکن زدن و لوس بازی ... :(